وب سایت دکتر سوگل مشایخی

دکتر سوگل مشایخی

مدرس ، پژوهشگر
خرید از میکده خالی می باشد

کتاب

پربازدید ترین ها
جدیدترین ها
957

خوی نکو در جهان جستجو

مهار خشم و تغیّر از پنجره آثار مولانا

سوگل مشایخی ، دکترای جامعه شناسی فرهنگی

ای خُنک جانی که عیب خویش دید

هر که عیبی گفت آن بر خود خرید[i]

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 3034)


 

چکیده

اگرچه تا کنون متخصصان و کارشناسان علوم جامعه‌شناسی، رفتارشناسی، روان‌شناسی، مشاوره درمانی و دانش‌پژوهان علوم تربیتی و عرصه بهداشت روان، مطالب متنوعی با موضوع خشم و راه‌های کنترل آن را در قالب مقاله، پژوهش و کتاب تدوین و یا از منابع خارجی ترجمه و ارائه کرده‌اند، اما پرداختن به علت‌ها و ریشه‌ها و چگونگی مهار و کنترل خشم از منظر اندیشه‌های بزرگان و مفاخر فرهنگ و ادبیات عرفانی لطف و حلاوت دیگری دارد و به دلیل جنبه‌های داستانی، تجربی، روایت محور و پندآموز آن، جذابیت بیشتری می‌یابد و خواندنی‌تر و شنیدنی‌تر می‌نماید. علی‌‌الخصوص که این موضوع -که یکی از بحران‌ها و چالش‌های مهم زندگی امروز به شمار می‌رود-، از نگاه انسان‌شناسانه و اندیشه عمیقِ شاعر و حکیم و عارفی چون مولانا[1] بیان شود که تمام ایرانیان سال‌هاست ابیات و عباراتی از او در قالب مَثَل و شعر و ترانه را در خاطر و دل و جان محفوظ داشته و از جنبه‌های عاشقانه، عارفانه، تعلیمی، تربیتی و آموزشی آن در ارتقای کیفیت زیست و زندگی فردی و اجتماعی خود بهره می‌برند.

جای تأمل و شگفتی است که این شاعر و عارف روزگار گذشته، در موضوع خشم و تغیّر و راههای مهار و غلبه بر آن مطالب و مفاهیمی را در آثارش بیان کرده که در دانش و مهارت‌های رفتارشناسانه، روانشناسانه و جامعه‌شناسانه عصر حاضر نیز از جمله مهمترین گزینه‌‌ها و راهکارهای پرهیز از خشونت و عصبانیت و در نتیجه توجه به کیفیت سبک زندگی و تعالی و کمال زندگی امروزی به شمار می‌رود.

واژگان کلیدی: خشم، تغیّر، پرخاشگری، مهار خشم، مولانا، مثنوی

سرآغاز

خشم[2] نوعی وضعیت روانی و یکی از هیجانات اصلی وجود آدمی است که از عوامل بروز رفتار عصبی و ایجاد احساس برآشفتگی و پرخاشگری - در گستره آزردگی اندک تا غضب شدید -  قلمداد می‌شود. اگر چه میزان متعادل و کنترل شده خشم برای حفاظت و صیانت از شخصیت و موقعیت انسان در برابر احساسات آسیب‌پذیر و تنظیم صحیح ارتباطات اجتماعی مفید و ضروری است؛ اما همانند دیگر هیجانات رفتاری، اگر از کنترل و اراده انسان خارج شود، آسیب‌های بسیاری به همراه می‌آورد و در صورت عدم کنترل، صدمات متعدد و گاه جبران ناپذیری بر روح و روان وجسم و زندگی فرد وارد می‌کند.

سرعت و شتاب زندگی، افزایش و تنوع ورود اطلاعات گوناگون در ذهن آدمی، بالا رفتن سطح توقعات انسان‌ها، ناملایمات و سختی‌های روزگار، برتری جویی، احساس ناکامی در زندگی، دور شدن از طبیعت، کاهش فرصت مراقبه، کم‌توجهی به عبادات و معنویات، و بسیاری از موارد مشابه دیگری از این دست در تعاملات انسانی، از جمله عواملی است که موجب افزایش خشم‌های درونی و بیرونی می‌شود و ضرورت ریشه‌یابی، شناخت، بررسی عوامل و کسب دانش و مهارت لازم برای کنترل و مهار آن در سلامت روان و جان و ارتقای کیفیت زندگی مهم و مؤثر است.

 

خشم در اندیشه و آثار مولانا * (ترک خشم و شهوت و حرص‌آوری)

مولانا در بخش‌های مختلفی از آثارش، از خشم و تغیّر به عنوان یک رذیله اخلاقی یاد می‌کند و به مذمّت و نکوهش آن می‌پردازد. او عبور هیجانات ناشی از خشم و عصبانیت از حد طبیعی و عدم کنترل و تعادل آن را موجب اختلال در بینش و درک انسان از حقایق و در نتیجه ایجاد گمان‌ها و رفتارهای اشتباه برشمرده است. رفتارهای نادرستی که انسان را از زندگی آرام و سالم دور می‌نماید و او را از اصل کمال و کمال‌طلبی انسان جدا می‌کند.

مولوی دردفتر اول مثنوی داستان "استاد شیشه‌گر و شاگرد اَحوَل"[3] را بیان می‌کند که استاد شیشه‌گر از شاگردش که احول بود خواست که آن شیشه را بیاورد و شاگرد گفت: از آن دو شیشه کدام را بیاورم؟ استاد شیشه‌گر گفت یکی را بشکن تا بدانی عیب تو چیست و چون شاگرد یک شیشه را شکست، شیشه دیگر -که تا قبل از آن می‌دید- را ندید!

شیشه یک بود و به چشمش دو نمود

چون شکست او شیشه را دگر نبود

چون یکی بشکست هر دو شد زچشم

مرد اَحوَل گردد از میلان و خشم

(مثنوی معنوی، دفتر اول، 332-331)

در این جا احول شدن به عنوان یکی از آفات خشم قلمداد شده است. احول به معنای شخصی است که "دوبینی" دارد و هر چیزی را دو تا می‌بیند و مقصود مولانا آن است که پیروی از خشم و غضب سبب می‌شود که انسان "دوبینی" بیابد و مرز درست و نادرست را باز نشناسد و چه بسا دچار عدم تعادل روحی و جسمی شود و مطلب نادرستی را صحیح پندارد.

خشم و شهوت مرد را اَحوَل کند

زاستقامت روح را  مبدل کند

چون غرض آمد هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل به سوی دیده شد

(مثنوی معنوی، دفتر اول، 334-333)

در ابیات دفتر چهارم مثنوی، حضرت عیسی (ع) در پاسخ به این سؤال که چه چیز در دنیا از همه سختی‌ها سخت‌تر است به خشم خداوند اشاره می‌کند که در اثر آن علاوه بر آدمیان، دوزخ نیز بر خود می‌لرزد و تنها راه چاره گریز از این تنگنا را خویشتن‌داری و فرو خوردن خشم و کنترل نفس می‌داند.

گفت عیسی را یکی هُشیار سَر

چیست در هستی زجمله صَعب‌تر

گفتش ای جان صَعب‌تر خشم خدا

که از آن دوزخ همی لرزد چو ما

گفت از این خشم خدا چه بود امان

گفت ترکِ خشمِ خویش اندر زمان[4]

(مثنوی معنوی، دفتر چهارم، 115-113)

مولانا در این ابیات از قول حضرت عیسی (ع) این‌گونه نتیجه می‌گیرد که اگر آدمی بتواند خشمش را مهار کند، از خشم و غضب الهی مصون می‌ماند. او در بخش دیگر از کتاب ارجمندش تعبیری دارد که غلبه انسان بر نفس خشمگین و پرهیز از خشم و شهوت و حرص را نشانه بزرگی و توجه به سیره پیامبران می‌شناسد.

ترک خشم و شهوت و حرص‌آوری

هست مردی و رگ پیغمبری[5]

(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، 4026)

از امام صادق(ع) نقل شده است که رسول خدا(ص) گروهی از اصحاب را برای دفاع از کیان و مال و جان و نوامیس مسلمانان مأمور کردند و زمانی که آن‌ها با نوید پیروزی به نزد پیامبر آمدند، حضرت فرمودند: درود خدا بر کسانی که در جهاد اصغر پیروز شدند. اصحاب سؤال کردند: پس جهاد اکبر چیست و پیامبر در پاسخ فرمودند که جهاد با نفس، جهاد اکبر است. (عاملی، ج 15، ص 161)

مولانا در دفتر پنجم مثنوی با تأسی از این روایت جهاد با نفس را جهاد اکبر دانسته و اشاره کرده که جهاد اکبر به سادگی جهاد اصغر نیست. اما پیروزی و غلبه بر نفس، انسان را پادشاه وجود خویش می‌سازد و به او بزرگی و جاوانگی می‌بخشد.

این جهاد اکبرست آن اصغرست

هر دو کار رُستَمَست و حِیدرست[6] 

(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، 3802)

در این بیت شکوهمند از مثنوی، مولانا با ظرافت و درایت به سیره و مرام پهلوانان می‌پردازد و الگوی جهاد اکبر را حضرت حیدر در تاریخ و افسانه رستم پهلوان در شاهنامه فردوسی بزرگ می‌داند و می‌گوید پرداختن به هر دو جهاد اکبر و اصغر به قدری سخت و دشوار است که  فقط امیرالمؤمنین علی (ع) و رستم دستان که رادمردان عرصه طریقت هستند، توانایی پیروزی بر آن را دارند.

اگر چه داستان حضرت علی (ع) و عمرو بن‌ عبدود پهلوان نامی عرب بارها گفته و شنیده و روایت شده، اما مضمون این حکایت به قدری جذاب و آموزنده است که می‌تواند به عنوان یکی از کلیدواژه‌ها و الگوهای مهم مهار خشم بیان شود.

وقتی که حضرت علی (ع) بر پهلوان عرب پیروز می‌شود، او آب دهانش را  به صورت حضرت می‌اندازد و در همین جا امیرالمؤمنین (ع) ترک کارزار می‌کند تا کشتن دشمن از روی خشم و غضب فردی تعبیر نشود. حضرت پس از خویشتن‌داری و مکث و درنگ و مهار خشم، دوباره به میدان باز می‌گردد و در نبردی دیگر بر دشمن پیروز می‌شود.

گفت من تیغ از پیِ حق می‌زنم

بنده حقم، نه مأمور تنم

شیر حقم، نیستم شیر هوا

فعل من، بر دین من، باشد گوا[7]

(مثنوی معنوی، دفتر اول، 3788-3787)

مولوی در این ابیات به عظمت وجودی حضرت علی(ع) می‌پردازد که حتی در میدان جنگ و کارزار نیز از خشم نفس پرهیز دارد و حتی غِیظ حاصل از عصبانیت شخصی در نبرد را دوری از ذات مقدس خداوند متعال می‌شمرد.

در ابیات بعد، مولوی با ظرافت به یکی دیگر از مهارت‌های کنترل خشم اشاره می‌کند و می‌گوید فردی که با یک موضوع از جا می‌رود مانند خسی در باد است که با هر وزش کوچکی به هوا بلند و جابجا می‌شود. او چنین تعبیر می‌نماید که مشکلات و ناملایمات همانند بادهای ناموافق در زندگی جریان دارد و انسان خداجو هرگز هراسی از آن‌ها ندارد.

آن که از بادی رود از جا، خَسیست

زانکه باد ناموافق، خود بَسیست

باد خشم و باد شهوت باد آز

بُرد او را که نبود اهلِ نماز

(مثنوی معنوی، دفتر اول، 3796-3795)

او در ادامه حلم را الگو و نشانه رحمت حق می‌داند و می‌گوید: انسان‌های بردبار لگام و مهار خشم و عصبانیت را در دست دارند و فرد خردمند هرگز نباید بنده و غلام خشم و شهوت باشد. مولانا، حضرت علی (ع) را فرمانروای حِلم و بردباری می‌نامد که حتی در میدان نبرد نیز خشم را غلام و بَرده خود می‌سازد و بر آن برتری می‌یابد.

خشم بر شاهان شَه و ما را غلام

خشم را من بسته‌ام زیر لِگام

تیغ حِلمم گردن خشمم زد‌ست

خشمِ حق بر من چو رحمت آمد‌ست

(مثنوی معنوی، دفتر اول، 3800-3799)

مولوی در بخش‌های مختلفی از حکایت‌های مثنوی، عدم مهار نفس در زمان خشم و حرص و آز را نشانه زوال و ناپایداری عقل می‌داند و می‌گوید تنها افراد سبک عقل نمی‌توانند در هنگام عصبانیت خویشتن‌دار باشند.

نیست هر عقل حقیری پایدار

وقت حرص و وقت خشم و کارزار[8]

(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، 3736)

همچنین مولانا در موضوعات جبر و اختیار، انسان را موجودی صاحب‌اختیار می‌داند و کنترل و مهار خشم را امر اختیاری انسان می‌داند. پس آدمی از همین منظر که صاحب اختیار اعمال و رفتار خود است، می‌تواند مهار خشمش را در دست گرفته و عصبانیت خود را کنترل نماید.

غیر حق را گر نباشد اختیار

خشم چون می‌آیدت بر جرم دار؟[9]

(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، 3039)

مولانا در ادامه همین بخش به اتفاقاتی اشاره می‌کند مانند آن که اگر از سقف خانه، چوبی بر سر و صورت بیفتد و جراحت ایجاد کند و دست و پا را بشکند، یا سیلی بیاید و اموال انسان را ببرد و یا بادی بِوزد و کلاه و دستار را برُباید، آیا آدمی از چوب سقف و آب سیل و وزش باد خشمگین می‌شود و قصد انتقام آن‌ها می‌کند؟

هیچ خشمی آیدت بر چوب سقف

هیچ اندر کین او باشی تو وقف

(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، 3042)

و در ابیات بعد تأکید می‌کند خشم در انسان نشانه اراده و اختیار در وجود اوست تا مانند جبرگراها برای رفتار و کردار خود بهانه نتراشد. مولانا می‌گوید از آن جا که انسان موجودی دارای اراده و صاحب اختیار است، در مقابل همه ناملایمات و ناآرامی‌ها به درک و فهم و خِرَد پناه می‌برد و از همان روی قادر است تا به کنترل ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری خود بپردازد.

گر بیاید سیل و رخت تو بَرَد

هیچ با سیل آورد کینی خِرَد؟

ور بیامد باد و دستارت ربود

کی تو را با باد دل خشمی نمود؟

خشم در تو شد بیان اختیار

تا نگویی جبریانه اعتذار

گر شتربان اشتری را می‌زند

آن شتر قصد زننده می‌کند

خشمِ اشتر نیست با آن چوبِ او

پس زمختاری شنر برده ست بو

هم‌چنین سگ گر بر او سنگی زنی

بر تو آرد حمله گردد مُنثَنی

سنگ را گر گیرد از خشم تو است

چون تو دوری و ندارد بر تو دست

عقل حیوانی چو دانست اختیار

این مگو ای عقل انسان شرم دار

(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، 3054-3047)

همه این‌ها که تا به این‌جا گفته و نوشته شد، تنها بخش کوچکی از نگاه و اندیشه انسان‌شناسانه این شاعر و عارف نامی ایران به موضوعات خشم و تغیّر است. مولانا در بسیاری از آثار ارجمندش به شماتت خشم پرداخته و ریشه بسیاری از ناکامی‌های زندگی انسان را در خشم و رفتارهای عصبی او دانسته است. 

اما مولانا حکیم است و انسان حکیم علاوه بر طرح موضوع، تشخیص بیماری و نکوهش نکوهیده‌ها؛ به پیشگیری و در ادامه علاج و درمان خشم هم می‌پردازد.

در دانش رفتارشناسی معاصر برای یافتن مهارت‌های کنترل خشم، ابتدا باید به شناسایی علل و ریشه‌های شایع و معمول خشم پرداخته شود و از آن جا که خشم طیف وسیعی از رفتارهای درون‌ریز و برون‌ریز از غصه خوردن، ناراحت شدن، بغض کردن تا پرخاشگری و رفتارهای عملی را در بر می‌گیرد، بهتر است تا ریشه‌ها و درمان و مهار هر کدام از این رفتارها به طور مجزا بررسی و راهکارهای کنترل آن مطرح شود.

 

ریشه‌های خشم

1- توقع و انتظار از دیگران * (هر چه کاری از برای او بکار)

توقع داشتن از دیگران، اولین و شایع‌ترین ریشه خشم و بیشترین دلیل برای بغض و ناراحتی و عصبانیت است. بر اساس نتایج مقالات بسیاری که توسط سازمان جهانی بهداشت تأئید و منتشر شده، انتظار داشتن از دیگران با آرامش درونی فرد ارتباط مستقیم و معناداری دارد. به این معنی که هر اندازه انتظار و توقع انسان‌ها از یکدیگرکمتر باشد، آرامش بیشتری در وجود خود احساس می‌کنند.

این انتظار به دو شکل و صورت در وجود انسان پدید می‌آید و او را آزار می‌دهد. شکل اول لطف و محبتی است که به اطرافیان داشته و در رفتاری طبیعی توقع دارد پاسخ مناسبی در ازای آن لطف از طرف مقابل دریافت کند. البته در این جا باید وظیفه و لطف را از هم جدا دانست. انسان‌ها در مقابل اطرافیان و در روابط انسانی و اجتماعی‌شان، وظایف تعریف شده‌ای دارند که مصداق لطف نمی‌شود و به انجام متعّهدانه آن موظف هستند. مثل وظایفی که در قبال خانواده (همسر، فرزندان، والدین، خواهر و برادر و بستگان نزدیک) و ضرورت‌های شغلی و یا رفتارهای اجتماعی تعریف می‌شود.

اما وقتی که انسان‌ها فراتر از انجام وظیفه قصد لطف و مهربانی دارند، به منظور پیشگیری از عصبانیت بعدی ناشی از توقع و انتظار پاسخ لطف، بهتر است قبل از انجام آن لطف، بیندیشند و فقط در دو صورت لطفشان را ابراز کنند. یکی آن که خود از این مهر و لطف لذت برده و احساس خوشایندی در وجودشان پدیدار ‌شود و دیگر آن که رضای خدا را در نظر بگیرند و بذری از مهر در خاک و سرشت آدمیان به ودیعه گذارند. به تعبیر مولانا:

هر چه کاری از برای او بکار

چون اسیر دوستی ای دوستدار

گِردِ نفسِ دزد و کار او مپیچ

هر چه آن نه کارِ حق هیچ است هیچ[10]

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 1063-1062)

مولانا در این ابیات معتقد است که انسان باید رضای دوست -که همان رضای خداست- را بر هر لطفی مقدم بداند و هر کار نیکی که انجام می‌دهد در راستای خشنودی محبوبش باشد که دل‌سپرده و اسیر و بنده اوست. به باور این شاعر عارف، انسان نباید پیرامون نفس امّاره که دزد و دغل است بچرخد. چرا که هر آن چیزی که برای خاطر حضرت حق نباشد هیچ است و ارزشی ندارد. با این تعبیر اگر لطف و مهر، خشنودی فرد و خشنودی محبوب را به دنبال داشته باشد دیگر انتظار و توقعی در پی نخواهد داشت.

با این اوصاف اگر این دو نکته برای فرد اهمیتی نداشته باشد، بهتر آن است که مهارت گفتن "نه" و انجام ندادن را بیاموزد و از آن لطف بپرهیزد که نه لذت فردی دارد و نه رضای دوست را طلب می‌کند. در غیر این صورت چون لطفش از سر توقع و انتظار بوده، در صورت عدم جبران، خشم و  ناراحتی را به همراه خواهد داشت.

نوع دوم انتظارهای آدمیان، وظایف و نقش‌هایی است که از اطرافیان خود انتظار دارند. خشم‌هایی ناشی از رفتارهای خارج از تصور و انتظار آن‌ها با جملات ذهنی شبیه به این که "ایشان همسر من است و وظیفه دارد فلان رفتار را داشته باشد".

راهکار مناسب برای این نوع انتظار، تمرین فرایندی و معدّلی دیدن رویدادها و اتفاقات است که در خویشتن‌داری و مهار هیجانات ناشی از خشم و غِیظ مؤثر است. این که فقط به خوبی‌ها و تنها به بدی‌ها توجه نشود و معدلی از نکات خوب و بد، لطف‌ها و رفتارهای درست مد نظر قرار گیرد.

مولانا در آثارش مصادیق مشابهی از این تعبیر دارد. او این موضوع را در قالب دو نوع عقل – "عقلِ کلّی" و "عقلِ جزیی"- مطرح می‌کند. او عقل عافیت‌طلب را عقلِ جزئی می‌داند. عقلی که محاسبه‌گر است و اولویتش محاسبه سود و زیان و منفعت طلبی مادی و دنیوی است. او اما خِرَد را در زمره عقلِ کلّ قرار می‌دهد. خرد معدل‌بین است و علاوه بر توجه به تمام جوانب و ظواهر، مسیر و مقصد و زوایای پیدا و پنهان را هم ترسیم می‌نماید.

از دریچه عقلِ کلّ، منظر وسیع‌تری و دید گسترده‌تری از پیرامون ادراک می‌شود. به تعبیر سلطان سخن سعدی شیرازی:

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشاکنان بستانیم

(سعدی، دیوان اشعار، غزل 439)

مولانا عقل جزئی را عقل مختصر می‌خواند و نگریستن جهان با عقل اندک را بی‌حاصل و نتیجه آن را محروم شدن از بسیاری از نعمات هستی می‌داند.

جهان و عقل کلّی را ز عقل جُزو چون بینی

در آن دریای خون آشام عقل مختصر چه بود

(مولوی، دیوان اشعار، غزل 590)

او  همچنین در مثنوی، همواره هوش و عقلِ کلّی را می‌ستاید و هوش جزئی را عقلی ضعیف و ناتوان می‌داند که ممکن است موجبات خشم و غم و اندوه و سطحی‌نگری را فراهم می‌کند. مولانا اعتبار انسان را به مقدار بهره‌مندی از هوش و هوشمندی حاصل از عقلِ کلّ می‌شمرد. 

هُش چه باشد؟ عقل کلِّ هوشمند

هوش جزوی هُش بود اما نَژَند[11]

(مثنوی معنوی، دفتر اول، 3310)

پرداختن به مقوله "آخوربین" و "آخربین" بودن انسان‌ها که در مثنوی شریف به آن اشاره شده نیز ثمره همین دو عقل است. فرد آخوربین عقل جزئی دارد و عافیت‌طلبی مادی و لحظه‌ای دارد و عقل کل، آخربین و عاقبت‌اندیش است و می‌توانیم بگوییم عاقبت‌اندیشی با کُلّ‌اندیشی ارتباط دو سویه دارد.

علاوه بر نگاه معدّل‌‌گونه، "درک، تفهّم، خود را جای دیگری گذاشتن و از دریچه چشم او نگریستن" هم راه دیگری است که مولوی در مهار این نوع خشم و غضب ترسیم نموده است.

انسان تنها موجود عالم است که می‌تواند خودش را جای فرد دیگری بگذارد و از دریچه چشم او به پیرامون نگاه نموده و شرایط و موضوعات را درک کند. واضح است که درک کردن به معنای حق دادن نیست و درک شرایط و موقعیت و کامل کردن آگاهی درباره چرایی رفتار یک فرد، موضوع اصلی این مطلب است. این گونه است که در هنگام خشم، تنظیم رفتار و درک دلایل عصبانیت آدم‌ها، بیش از جنبه‌های تنبیهی و عیب‌جویی ارزش تربیتی دارد و این نگرش حتی به سلامت روان فرد خشمگین نیز کمک می‌کند.

هر کسی گر عیب خود دیدی زپیش

کی بُدی فارغ وی از اصلاح خویش

غافلند این خَلق از خود ای پدر

لاجرم گویند عیب هم‌دگر

من نبینم روی خود را ای شَمَن

من ببینم روی تو، تو روی من[12]

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 883-881)

انسانِ خردمندِ عقل اندیشِ آخربین، به جای عیب‌جویی از دیگران، فرد مقابل را همچون آینه‌ای می‌یابد که عیوب خود را به نظاره بنشیند. تنها مردم غافل به دنبال عیب‌جویی از دیگران هستند و فردی که عیوب خود را ببیند، به اصلاح خویش می‌پردازد و چون به عیوب خود واقف می‌شود، از عیب‌یابی و عیب‌جویی دیگران دوری می‌گزیند. 

مولوی در این بیت خطاب به فرد مقابل می‌گوید که تو بازتاب و آینه رفتار من هستی و زمانی که به تو می‌نگرم، خود را در آینه نگاه تو می‌بینم و می‌شناسم.

راه دیگر برای کاهش انتظار و توقع از دیگران، نگاه تربیتی و آموزشی به اطرافیان است. افراد به دنبال آن هستند که با رفتار و اعمال خودشان به جنبه‌های آموزش و مهارت رفتاری بپردازند و رفتار مناسب را در عمل ترویج دهند.

در حدیثی به نقل از حضرت امام صادق (ع) آمده است: کُونُوا دُعاهَ النّاس بِغَیرِ اَلسِنَتِکُم. مردم را به غیر از زبان –با اعمال و رفتارتان- به دین دعوت کنید. (مجلسی، ج 67، ص 309؛  کُلِینی، ج2، ش 327)

در این حدیث تصریح می‌شود که سخن و گفتار و پند و موعظه کافی نیست و تجربه‌های رفتاری در رواج آموزه‌های دینی بسیار اهمیت دارد. این نگرش در علوم رفتارشناسی و مناسبات اجتماعی نیز بسیار اثرگذار دانسته شده و شایسته است که همین رویکرد به عنوان مبنای فرهنگ‌سازی عمومی مد نظر واقع شود.

در این جا حتی در مقابل رفتار بد دیگران نیز باید سعة صدر داشت و به جای عیب‌جویی و برخورد غضب آلود، با رفتار درست، فرد خطاکار را شرمنده ساخت.

مولانا در قصه مشهور طوطی و بازرگان از کتاب مثنوی، کرامت و بخشندگی را خصوصیت خداوند می‌شمارد و می‌گوید: اگر مخلوق برای انجام ندادن وظایف و فرائض بندگی به غم فراق مبتلا شود و خداوند بدی و نافرمانی او را با غضب و مبتلا کردن او به فراق پاسخ دهد، پس فرق میان خدا و بنده چیست؟

 گر فراق بنده از بد بندگی است

چون تو با بَد بَد کنی پس فرق چیست[13]

(مثنوی معنوی، دفتر اول، 1564)

مصراع دوم این بیت، به قدری کامل و دقیق است که فقط خواندنش می‌تواند به عنوان یکی از راه‌های مهار خشم در نظر گرفته شود.

2- شتابزدگی و سوء‌ برداشت * (گر چه باشد در نوشتن شیر، شیر)

سوء برداشت از رفتار و حرف دیگران به دلیل شتابزدگی و عدم درک جوانب آن، ریشه دیگری در ایجاد خشم و عصبانیت است که در ادبیات عرفانی ایران به آن اشاره شده است. درک سریع و شتابزده از شکل رفتار و گفتار دیگران موجب برداشت اشتباه شده و همین سوء برداشت، موجب خشم و عصبانیت می‌شود.

در آثار مولانا نمونه‌های بسیاری در باب سوء برداشت و سوء تفاهم آورده شده است. یکی از آن‌‌ها حکایت افرادی است که همگی خواستار یک موضوع هستند، اما به خاطر سوء برداشتی که دارند به جهل مبتلا شده و با هم نزاع می‌کنند. این چهار نفر انگور می‌خواهند،  اما چون زبان همدیگر را نمی‌فهمند دچار سوء تفاهم و شتابزدگی درک موضوع شده و بر هم خشمگین می‌شوند.

چارکَس را داد مردی یک دِرَم

آن یکی گفت این به انگوری دهم

آن یکی دیگر عرب بود گفت لا

من عِنَب خواهم نه انگور ای دغا

آن یکی ترکی بُد و گفت این بنم

من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم

آن یکی رومی بگفت این قیل را

ترک کن خواهیم استافیل را

در تنازع آن نفر جنگی شدند

که ز سرّ نامها غافل بدند

مشت بر هم می‌زدند از ابلهی

پُر بُدند از جهل و از دانش تُهی

صاحب سری عزیزی صد زبان

گر بدی آنجا بدادی صلحشان[14]

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 3687-3681 )

مولانا در داستان دیگری از مثنوی با عنوان "طوطی و مرد بقال"، به این موضوع اشاره و حکایتی را نقل می‌کند که مرد بقالی در دکان خود طوطی زیبا و خوش‌‌نوایی داشت که حتی در نبود بقال از دکان نگهبانی و مشتریان را شاد و سرگرم می‌کرد. یک روز به طور اتفاقی شیشه‌های روغن گل ریخت و مرد بقال که به دکان برگشت و این اتفاق را دید، تصور کرد که طوطی این کار را کرده و بر سر او ضربه‌ای زد و پس از آن، طوطی نالان و افسرده گشت و به خاطر این ضربه پرهای سرش ریخت و کچل شد. در ادامه داستان مرد بقال پشیمان می‌شود، افسوس می‌خورد و برای جبران کرده خویش راه‌های متعددی را می‌آزماید. اما هیچ کدام از کارهای بقال اثر نمی‌کند تا روزی که مرد درویشی که موهای خود را تراشیده بود از آن جا گذر می‌کند. طوطی با دیدن مرد درویش خطاب به او می‌گوید: مگر تو هم از شیشه روغن ریخته‌ای که کچل شده‌ای؟

مولانا در این داستان به قیاس اشتباه اشاره می‌کند و در ادامه به این نکته می‌پردازد که شباهت مردان خدا با مردمان عادی نباید انسان را به این اشتباه بیندازد که آن‌ها در گفتار و رفتار و اندیشه همانند هم هستند. 

کار پاکان را قیاس از خود مگیر

گر چه باشد در نوشتن شیر، شیر[15]

(مثنوی معنوی، دفتر اول، 263) 

در دفتر دوم مثنوی حکایت دیگری وجود دارد که می‌تواند مصداق و تمثیل دیگری برای سوء برداشت به شمار آید. در این داستان، شیر به آخور گاو مرد روستایی می‌رود، گاو را می‌خورد و بر جای گاو می‌نشیند. مرد روستایی در نیمه شب به آخور می‌آید و چون شیر را در تاریکی نمی‌بیند، به این گمان که گاوش آنجاست، به شیر نزدیک می‌شود و آن را نوازش می‌کند و بدن شیر را می‌خاراند!

روستایی گاو در آخور ببست

شیر گاوش خورد و بر جایش نشست

روستایی شد در آخور سوی گاو

گاو را می‌جُست شب آن کنجکاو

دست می‌مالید بر اعضای شیر

پشت و پهلو، گاه بالا گاه زیر

گفت شیر از روشنی افزون شدی

زهره‌اش بدریدی و دل‌خون شدی

این چنین گستاخ زان می‌خاردم

کو درین شب گاو می‌پنداردم[16]

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 507-503) 

از این نمونه تمثیل‌ها و حکایت‌ها در آثار و اشعار مولوی بسیار است. مولانا با بیان این روایات بشر را همواره در معرض سوء تفاهم و رفتار شتابزده ناشی از درک و وهم نادرست می‌داند و بر این امر صحّه می‌گذارد که واکنش و عکس‌العمل آنی برای این برداشت‌های نادرست می‌تواند آسیب‌های روحی و کالبدی برای فرد و خانواده‌ و اطرافیانش به وجود آورد.

 

3- کمبود اعتماد به نفس * (خویشتن را آدمی ارزان فروخت)

ریشه و دلیل سوم خشم، کمبود اعتماد به نفس است. محققان و کارشناسان رفتارشناس در بررسی این ریشه، خشم و غضب را هشداری برای اعتماد به نفس پایین بر می‌شمرند. انسان‌هایی که خود را باور ندارند و اعتماد به نقسشان پایین است، توان تحمل ناملایمات را ندارند و می‌خواهند که با داد و فریاد و پرخاشگری، این جنبه رفتاری خود را پنهان سازند. این افراد، سرزنش‌های مغفول حل نشده‌ای دارند که می‌خواهند آن را زیر سایه خشم و تغیّر بپوشانند. 

مولانا در آثار خود توجه به ارزش وجودی انسا‌ن‌ها را درمانی برای مهار این خشم می‌داند و تأکید می‌کند که آدمیان باید به گوهر وجود و مقام خلیفه‌اللهی خود عطف توجه نموده و بدانند که عالم و هر آن چه در آن است، به خاطر وجود ارزشمند آن‌ها پدید آمده است.

ای نسخه آیه الهی که تویی

ای آینه جمال شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست

از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

(دیوان شمس، رباعیات، 1758)

مولانا در این رباعی زیبا، خلقت عالم را به خاطر وجود انسان می‌داند و می‌گوید که این عظمت انسانی از چه روی نزد آدمیان مغفول مانده و به آن کم توجهند. این شاعر انسان‌شناس اشاره می‌کند که گمشده انسان درون اوست و برای این که دنیای بیرون فرد عوض شود، باید از درون خودش تغییر کند.

راه لذت از درون دان نه از برون

ابلهی دان جستن قصر و حصون[17]

(مثنوی معنوی، دفتر ششم، 3420)

کانون لذت آدمی در وجود درونی او نهفته است و راز آرامش در زندگی بهره‌مندی از روح و دل و اندیشه آرام است و تنها افراد کم خرد و ظاهربین لذت‌ها را در دنیای خارج از وجود خود می‌طلبند.  

مولوی در غزلی در دیوان شمس می‌گوید:

تو به روح بی‌زوالی، ز درون با جمالی

تو از آن ذوالجلالی، تو ز پرتو خدایی

تو هنوز ناپدیدی، ز جمال خود چه دیدی

سحری چو آفتابی، ز درون خود برآیی

تو چنین نهان دریغی، که مهی به زیر میغی

بدران تو میغ تن را، که مهی و خوش لقایی

جو تو لعل کان ندارد، چو تو جان جهان ندارد

که جهان کاهش است این و تو جان جان فزایی

(دیوان شمس، غزلیات، 2840)

به تعبیر مولانا جایگاه انسان در عالم خلقت چنان رفیع است که آدمی پرتوی از نور خدای لایزال خوانده می‌شود و چنین فردی از چه روی باید خود را کم انگارد و به جایگاه انسان بودن خود نبالد و نفسش را به بهای اندک، به خشم آلوده نماید؟

خویشتن نشناخت مسکین آدمی

از فزونی آمد و شد در کمی

خویشتن را آدمی ارزان فروخت

بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت[18]

(مثنوی معنوی، دفتر سوم،1001-1000)

مولوی در این ابیات گله می‌کند که چرا انسان مقام و منزلتی که خداوندِ قادرِ متعال به او عطا کرده را نمی‌شناسد و از آن جایگاه رفیعی که در اختیارش قرار گرفته فرو می‌آید. خشم و غضب برای آدمیان نیز از همین منظر قابل بررسی و تعبیر است. بهای عدم اعتماد به نفس و رفتار ناشی از خشم و تغیّر برای ارزش انسان بسیار ناچیز است. مولانا می‌گوید که اگر آدمی گوهر خود را نشناسد و قدردان وجود خود نباشد، عمرش به هدر می‌رود و همانند پارچه اطلس و ابریشم زربافتی می‌شود که آن را برای دوختن جامه مندرس و پوسیده و بی‌ارزشی استفاده کنند.   

 

4- ترس از پذیرش اشتباه و شکست*) جُرم خود را بر کسی دیگر منه(

ریشه چهارم خشم و تغیّر، ترس از عدم پذیرش اشتباه و شکست و نسبت دادن خطای خود به دیگران است. این رفتار در قرآن کریم ثمره فریب شیطانی و تسلیم آدمیان برشمرده شده است. شیطان خطاب به انسان می‌گوید: "من بر شما تسلطی نداشتم جز آن که دعوتتان کردم و شما هم پذیرفتید. پس مرا سرزنش نکنید و خودتان را ملامت کنید." (سوره ابراهیم، آیه 22)

مولوی می‌گوید که انسان از روی حرص و هوس و به خاطر لذت‌های آنی و ظاهری فریب شیطان را می‌خورد و به گناه آلوده می‌شود و پس از آن احساس ندامت می‌کند و خطای خود را به شیطان نسبت می‌دهد.

بی گنه لعنت کنی ابلیس را

چون نبینی از خود آن تلبیس را

نیست از ابلیس از توست ای غوی

که چو روبه سوی دنبه می‌روی[19]

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 2721-2720)

مولوی در جای دیگر مشابه همین مضمون را آورده است که شیطان می‌گوید من در حال انجام وظیفه خود هستم و کار من اغوا کردن است. اما اگر آدمیان دعوت من را قبول کردند و به گناه افتادند باید خودشان را سرزنش و ملامت کنند.

 

هم‌چو ابلیسی که گفت اغویتنی

تو شکستی جام و ما را می‌زنی[20]

(مثنوی معنوی، دفتر ششم، 406)

بعضی از آدمیان برای گرفتاری و عقب‌ماندگی‌هایشان دیگران را سرزنش می‌کنند و به دلایلی از جمله تنبلی، نداشتن تدبیر صحیح در زندگی، جدی نگرفتن مسئولیت‌ها، افراط در دل‌مشغولی‌ها و ... با شکست روبه‌رو می‌شوند. انسان برای این که به عذرخواهی تن ندهد، خشمگین می‌شود تا بهای اشتباه و در نتیجه معذرت‌خواهی را با خشم بپوشاند. غافل از آن که لذت پذیرش خطا و اشتباه و عذرخواهی از بابت اشتباهش، آرامش بسیار بزرگتری از خشم و غضب به او می‌دهد.

بر قضا کم نه بهانه ای جوان

جرم خود را چون نهی بر دیگران

خون کند زید و قصاص او به عمر

می خورد عمرو و بر احمد حدّ خمر

گرد خود برگرد و جرم خود ببین

جنبش از خود بین و از سایه مبین

(مثنوی معنوی، دفتر ششم، 415-413)

مولانا با اشاره به این خصوصیت رفتاری آدمی، به افرادی اشاره دارد که قضا و قدر را بهانه تنبلی خود می‌کنند و گناه خود را به گردن دیگران می‌اندازند. او پذیرش خطا و اشتباه فرد و عذرخواهی و جبران آن را موهبت مهمی می‌داند و به تعبیر علوم رفتارشناسسی معاصر معتقد است که انسان باید در این مواقع به جای دست پیش گرفتن و فرار رو به جلو، ریشه و دلیل اشتباه و خطای خود را جستجو کند و در صدد جبران آن برآید.

جرم خود را بر کسی دیگر منه

هوش و گوش خود بدین پاداش ده

جرم بر خود نه که تو خود کاشتی

با جزا و عدل حق کن آشتی

رنج را باشد سبب بد کردنی

بد ز فعل خود شناس از بخت، نی

متّهم کن نفس خود را ای فتا

متّهم کم کن جزای عدل را

(مثنوی معنوی، دفتر ششم، 430-426)

مولانا می‌گوید که دیگران مسئول اعمال و گناهان فرد نیستند و انسان بهتر است به جای بهانه‌تراشی، هوش و گوش خود را متوجه این جزا کند و این قاعده جهان را بشناسد که برای هر عملی جواب و جزای مناسبی است و هر کسی مسئول اعمال و کردار خودش است و هر آن چه که در زمین زندگی‌اش می‌کارد، همان را برداشت خواهد کرد.

چون بکاری جو، نروید غیر جو

قرض تو کردی ز که خواهی گرو

(مثنوی معنوی، دفتر ششم، 425)

 

5- لجبازی، کینه‌توزی و عدم مدارا * (آن سخن‌های چو مار و کَژدُمت)

یکی دیگر از دلایل و ریشه‌های خشم، فهم نادرست و پرداختن به لجبازی و بی منطقی و دشمنی است. انسان‌ها به دلیل خلق و خوی سخت خود بر روی حرف و درک اشتباهشان پافشاری می‌کنند و در مقابل آن بازخورد می‌بینند و همین امر عاملی برای پرخاشگری و فرو افتادنشان به چاه خشم و هلاکت می‌شود.

ای بسا ظلمی که بینی از کسان

خوی تو باشد در  ایشان ای فلان

اندر ایشان تافته هستی تو

از نفاق و ظلم و بد مستی تو

آن توی و آن زخم بر خود می‌زنی

بر خود آن دم تار لعنت می‌تنی

در خود آن بد را نمی‌بینی عیان

ورنه دشمن بودیی خود را بجان

چون به قهر خوی خود اندر رسی

پس بدانی کز تو بود آن ناکسی[21]

(مثنوی معنوی، دفتر اول،1323-1319)

لج و لجبازی نشانه جهل است و همین جهل و ناآگاهی است که به خاطر خوشحالی و خشنودی و خنک شدن دل به پرخاشگری و ناسزا گویی می‌پردازند.

کین مدار آن‌ها که از کین گمرهند

گورشان پهلوی کین‌داران نهند

اصل کینه دوزخ است و کین تو

جزو آن کلست و خصم دین تو[22]

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 274-273)

مولانا در این ابیات از ضرورت مدارا و پرهیز از کینه‌توزی و لجبازی سخن می‌گوید و اصل و اساس لجبازی و کین‌توزی را برآمده از گناه دوزخیان می‌داند که بر عقل کل و اندیشه آدمی اثرات منفی می‌گذارد. او عدم مدارا با آدمیان را سبب دشمنی با دین و ایمان می‌شمرد.

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم لاَنفُسِکُم و اِن اَسأتُم فَلَهَا. اگر نیکی می‌کنید به خودتان نیکی کرده و اگر بدی کنید نتیجه آن بدی به خودتان باز می‌گردد. (سوره اسراء، آیه 7)

مولانا در آثارش دلیلی بر لجاجت و کینه انسان نمی‌بیند و سزاوار می‌داند که هر چه آدمی برای خود می‌پسندد، همان را برای دیگران هم بخواهد.

آن چه بر تو خواه آن باشد پسند

بر دگر کس آن کن از رنج و گزند[23]

(مثنوی معنوی، دفتر ششم، 4541)

او در بخش‌های مختلف از آثارش تأکید می‌کند که حرف‌های ناسنجیده‌ای همانند نیش و طعنه و کنایه که در هنگام کینه و لجبازی از دهان آدمی خارج می‌شود مانند مار و عقربی است که رها می‌شود و خود انسان نیز از زهر و نیش آن در امان نخواهد بود.

آن سخن‌های چو مار و کَژدُمت

 مار و کژدم گشت و می‌گیرد دمت[24]

(مثنوی معنوی، دفتر سوم، 3475)

 

6- خودنمایی و جلوه‌گری قدرت * (خویش را غیر مینگار و مران از در خویش)

بهره‌مندی از شخصیت و اعتبار و جایگاه اجتماعی برای تمام افراد مطلوب است و هر انسانی علاقه دارد تا به طور معمول و طبیعی از شأن و موقعیت اجتماعی قابل تحسین برخوردار باشد. از آن‌جا که شیوه‌های رسیدن به موقعیت مناسب اجتماعی متفاوت است،  افرادی که از دستیابی به آن ناکام می‌شوند، برای خودنمایی به راه‌های دروغین و غیر اخلاقی متمایل می‌شوند.

خودنمایی، ریشه و دلیل دیگر تغیّر و عصبانیت است. برخی از انسان‌ها بر آنند که برای دیده شدن و جلب توجه دیگران به خشم روی بیاورند تا با عصبانی شدن خودشان را متمایز کنند. در اشعار و آثار مولانا با دو مفهوم از "من" روبرو هستیم. یکی منِ حقیقی که مفهوم واقعی هستی انسان را شکل می‌دهد و دیگری منِ دروغین که تصویر و سایه‌ای از منِ حقیقی است. منِ دروغین از پذیرفتن ناتوانی خود هراس دارد و گاهی به منظور نیاز به تأئید بیرونی اطرافیان و متمایز دیده شدن به خشم توسل می‌جوید و این خودنمایی نیز حاصل همین منِ دروغین آدمی است.

مولانا در دفتر سوم مثنوی[25] از شغالی حکایت می‌کند که خود را در میان خُم رنگ انداخت و چون بیرون آمد و پوستش را رنگا رنگ یافت ادعا کرد که طاووس شده است. شغالان که شخصیت دروغین او را دیدند، به انگیزه بیداری‌ از خواب غفلت خواستند که دو ویژگی طاووس را به نمایش بگذارد. نخست آن که مانند طاووس پر بگشاید و جلوه‌گری کند و دیگر آن که به بانگ طاووسان نغمه‌سرایی کند. چون شغال از هر دو کار عاجز ماند و بهانه تراشید، پی‌برد که برای خودش شخصیت دروغین ساخته است.

مولوی در یکی از غزلیات خود به این نکته اشاره دارد که آدمی نباید خودش را چیزی جز همان که هست تصور کند. در این‌صورت دچار فتنه توهّم می‌شود و با اعمال و رفتار ناشی از این وهم و خیال باطل به خودش جفا می‌کند.

من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش

خویش را غیر مینگار و مران از در خویش

سر و پا گم مکن از فتنه بی پایانت

تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش

آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم

مکش ای دوست تو بر سایه خود خنجر خویش

(دیوان شمس، غزلیات، 1254)

 

7- خودشیفتگی و تکبّر * (جمله خشم از کِبر خیزد از تکبّر پاک شو)

هفتمین ریشه و دلیل خشم خودشیفتگی و منیّت و تکبّر است. مولوی در آثارش، خشم را حاصل تکبّر و اتکّای انسان به دانش و بینش خویش و برتر دیدن خود از دیگران می‌داند و آن را موجب تکدّر روح و مانع رسیدن انسان به درجات معنوی و جایگاه والای انسانی قلمداد می‌کند.

جمله خشم از کِبر خیزد از تکبّر پاک شو

گر نخواهی کِبر را رو بی تکبّر خاک شو

خشم هرگز برنخیزد جز زکِبر و ما و من

هر دو را چون نردبان زیر آر و بر افلاک شو

هر کجا تو خشم دیدی کِبر را در خشم جو

گر خوشی با این دو مارت خود برو ضحّاک شو

گر ز کِبر و خشم بیزاری برو کنجی بخست

وز ز کِبر و خشم دلشادی برو غمناک شو

(دیوان شمس، غزلیات، 2198)

او در این ابیات دوری جستن از کبر و غرور را از راه‌های مهار خشم می‌داند و مسیر کمال و تعالی را در پرهیز از خودشیفتگی و تکبّر نشان می‌دهد. مولوی با اشاره به داستان ضحاک[26]، خشم و کِبر را دو مار می‌داند که از جای بوسه شیطان بر شانه آدمی می‌روید و انسان فقط می‌تواند با کنترل خشم و پرهیز از تکبّر بر مار نفس برتری جوید و از غم و غصّه و اقسردگی رهایی یابد.

در ریشه خود شیفتگی و تکبّر، آدمیان هر موضوعی را فقط از منظر خود می‌بینند و چون سایر افراد را در سطح پایین‌تر می‌پندارند، خود را محقّ می‌دانند تا خودشیفتگی خود را با خشم و تغیّر ابراز نمایند.

این تکبّر زهر قاتل دان که هست

از می پر زهر شد آن گیج مست[27]

(مثنوی معنوی، دفتر چهارم، 2747)

مولوی تکبّر و خودشیفتگی را زهر کشنده‌ای می‌داند که انسان را از پای در می‌آورد و او را می‌کُشد.

گر نه زهر است آن تکبّر پس چرا

کشت شَه را بی گناه و بی خطا

(مثنوی معنوی، دفتر چهارم، 2753)

 

درمان بهنگام ریشه‌های خشم * (خاربُن دان هر یکی خوی بدت)

این 7 ریشه، دلایل اصلی خشم و غضب برشمرده می‌شود که شناخت و توجه به آن‌ها اقدام مهمی در مهار و کنترل خشم‌های درونی و بیرونی است. دانستن علل ایجاد خشم از این منظر حائز اهمیت است که اگر انسان‌ها ریشه‌های خشم را بشناسند، راههای کنترل و مهار آن را نیز خواهند آموخت و این آموختن، مهارت‌های کنترل خشم را در اختیارشان قرار می‌دهد که از آن می‌توانند هم برای کنترل خشم خود و هم برای مهار خشم اطرافیان بهره ببرند.

مولانا خشم را قابل درمان و مهار شدنی می‌داند و باور دارد که گوهر وجود آدمی می‌تواند با صبر و بردباری و آموختن مهارت‌های اخلاقی،  نادانی و جهل حاصل از خشم و تغیّر را به دانایی حِلم؛ و خارهای پرخاشگری را به گلستان صبوری مبدّل کند. 

آتش خَشم از شما هم حِلم شد

ظلمت جَهل از شما هم عِلم شد

آتش حِرص از شما ایثار شد

وان حَسد چون خار بد گلزار شد[28]

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 2563-2562)

و برای این صبر و تحمل، پاداش و اجری نیز محاسبه می‌شود و طبیعی است که لطف و احسان و خیر و برکت، پاداش اعمال نیک انسان است.

دوزخ ما نیز در حق شما

سبزه گشت و گلشن و برگ و نوا

چیست احسان را مکافات ای پسر

لطف و احسان و ثواب معتبر

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 2569-2568)

اما نکته بسیار مهم آن است که ریشه‌ها و دلایل خشم، تا زمانی که کوچک است و انسان قدرت مقابله و ریشه‌کنی آن را دارد، برطرف و اصلاح و درمان می‌شود و اگر این ریشه‌ها در درون آدمی نهادینه و قدرتمند شود، درمان خشم و غضب و پرخاشگری برای او دشوار و در مواردی ناممکن خواهد بود.

مولانا در مثنوی از شخصی حکایت می‌کند که در مقابل کاشانه‌اش بوته‌های خار داشت و برای رهگذران مشکل‌ساز شده بود و در مقابل درخواست آنان برای کندن خاربن، امروز و فردا را وعده می‌کرد.

همچو آن شخص درشت خوش سُخُن

در میان ره نشاند او خاربُن

ره گذریانش ملامت‌گر شدند

پس بگفتندش بکن این را نکند

هر دم آن خاربن افزون شدی

پای خلق از زخم آن پر خون شدی[29]

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 1229-1227)

تا این‌که حاکم  به او دستور داد که خاربن‌ها را از سر راه رهگذران بکند. اما خارها روز به روز بزرگ و بزرگ‌تر و قدرت و توان شخص برای مهار آن کم‌تر می‌شد تا جایی که دیگر توانایی کندن آن‌ها را نداشت.

خاربن هر روز و هر دم سبز و تر

خارکن هر روز زار و خشک‌تر

او جوان‌تر می‌شود تو پیرتر

زود باش و روزگار خود مبر

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 1239-1237)

مولانا در این ابیات اشاره می‌کند که خُلقیات بد افراد تا زمانی که کوچک و ناچیز هستند به راحتی اصلاح و برطرف می‌شوند و اگر به موقع خود درمان نشوند، علاج و مهارشان در فرداهای وعده داده شده بسیار دشوار و در مواردی به دلیل حجم مشکلات و ضعیف شدن آدمیان ناممکن می‌شود.

خاربُن دان هر یکی خوی بدت

بارها در پای خار آخر زدت

بارها از خوی خود خسته شدی

حس نداری سخت بی‌حس آمدی

گر ز خسته گشتن دیگر کسان

که ز خلق زشت تو هست آن رسان

غافلی باری ز زخم خود نه ای

تو عذاب خویش و هر بیگانه‌ای

یا تبر برگیر و مردانه بزن

تو علی‌وار این درِ خیبر بکن

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 1244-1240)

مولانا تآکید میکند که آدمیان بارها از صفات زشت خود خسته می‌شوند اما توان برطرف کردن آن را در خود نمی‌یابند و علاوه بر خود دیگران را نیز آزار می‌دهند. این افراد باید غفل از خود و دیگران را کنار بگذارند و با تأسی از حضرت علی(ع) که در خیبر را جدا کرد، تبر بر دست بگیرند و خصوصیان و رفتار بدشان را از خود بَر کَنَند و جدا سازند.

 

حُسن خِتام * (گر گُلست اندیشه تو گُلشنی)

در این نوشتار با بهره‌گیری و استمداد از آثار مولوی در مثنوی معنوی و دیوان اشعار، به مهم‌ترین عوامل و دلایل از ریشه‌های خشم و غضب و پرخاشگری و تغیّر پرداخته و به راه‌های پیشگیری و درمان آن‌ها نیز از پنجره نگاه و اندیشه این انسان‌شناس، شاعر و عارف صاحب‌نام ادبیات ایران اشاره شد.

در تمام مطالبی که در موضوع خشم و کنترل آن از منظر علوم جامعه شناسی و رفتارشناسی معاصر بیان شده است، این نکته تآکید شده که هر کدام از ریشه‌های خشم به طور ناخودآگاه بر ذهن و مغز آدمی تأثیر می‌گذارد و تمام واکنش‌های رفتاری انسان در آن لحظه به دلیل متوقف شدن قوه خرد و اندیشه و تعقّل در بسیاری از موارد، پس از فروکش کردن آتش خشم، با پشیمانی و ندامت –حتی اگر ابراز نشود- همراه بوده است. از طرفی مولانا خشم را همانند به آتش کشیدن کل وجود، آن هم به خاطر یک موضوع کم اهمیت و غیر عاقلانه می‌پندارد.

بهر کَیکی تو گلیمی را مسوز

وز صداع هر مگس مگذار روز[30]

(مثنوی معنوی، دفتر اول،2885 )

به تعبیر مولانا، انسان بدون اندیشه و قوّه تعقّل چیزی بیشتر از رگ و پوست و گوشت و استخوان نیست. آدمی همیشه و همواره باید بر خِرَد و اندیشه نیک متّکی باشد تا نمود بیرونی رفتار او مانند گلستانی زیبا دیده شود.

با این تعبیر، اگر هر کدام از ریشه‌های خشم در اندیشه فرد قدرت بگیرد، همانند خاری در ذهن اوست که وجودش را به هیمه گلخن بدل می‌کند و آن چوب و خار و خسی است که فقط به درد سوزاندن و یا استفاده در آتشدان حمام می‌خورد!

ای برادر تو همه اندیشه‌ای

مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

گر گلست اندیشه تو گلشنی

ور بود خاری تو هیمه گلخنی[31]

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 279-278)

مولانا در ابیاتی دیگر معتقد است که چون انسان آگاهانه خشمگین می‌شود، خشم او همانند بذر و هیزم و ذغال، مایه شعله‌ور‌تر شدن آتش دورخ می‌شود.

چون ز خشم آتش تو در دل‌ها زدی

مایه نار جهنم آمدی[32]

(مثنوی معنوی، دفتر سوم، 3472)

پس از آن‌جا که خشم آدمی بذر و هیزم آتش دورخ است، او باید هشیار باشد و با فروخوردن خشم خود، آتش دوزخی را که به نام خشم او برپا شده مهار و خاموش کند.

خشم تو تخمِ سعیرِ دوزخ است

هین بکش این دوزخت را کین فخ است

(مثنوی معنوی، دفتر سوم، 3480)

مولوی می‌گوید که انسان کمال طلب در جستجوی افرادی است که در هنگام خشم و شهوت، توانایی و قدرت خویشتن‌داری داشته باشند و بتوانند مهار و کنترل خشم و شهوتش را در دست بگیرند.

وقت خشم و وقت شهوت، مرد کو؟

طالب مردی، دوانم کو به کو[33]

(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، 2893)

حُسن خِتام این نوشتار را با این بیت از مثنوی به پایان می‌رسانم که مولوی می‌گوید: در جهان سعی و طلب، هیچ شایستگی و فضیلتی همانند خلق و خوی نیکو نیست و خوش‌خویی، بهترین لیاقتی است که در وجود انسان گذاشته شده است.

من ندیدم در جهان جستجو

هیچ اهلیت به جز خوی نکو[34]

(مثنوی معنوی، دفتر دوم، 810)

فهرست منابع:

  • قرآن کریم

  • مولوی، جلال‌الدین محمد بلخی. (1375). مثنوی معنوی، تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران: انتشارات امیر کبیر.

  • مولوی، جلال‌الدین محمد بلخی. (1375). دیوان شمس، تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران: انتشارات امیر کبیر.

  • عاملی، شیخ محمد بن حسن حُرّ . (1364). وسائل‌الشیعه، ج 15، مترجم: علی صحّت. تهران: نشر ناس.

  • علامه مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی. (1363). بحارالانوار، ج 67، مترجم: ابوالحسن موسوی همدانی. تهران: نشر ناس.

  • شیخ کُلِینی، محمد بن یعقوب. (1387). اصول کافی، ج 2، مترجم: مهدی آیت‌اللهی. تهران: جهان‌آرا.

 


 

امتیاز دهی

بدون رتبه
رتبه بندی این مطلب:
بدون رتبه

اشتراک

Print

نظر

Collapse Expand نظرات (0)

شما در پاسخ به

Your comment was added, but it must be approved first.

لطفا نام خود را وارد کنید
لطفا آدرس ایمیل خود را وارد کنیدلطفا آدرس ایمیل معتبر وارد کنید
لطفا یک نظری بنویسید
افزودن نظر
DNN